فکر کن یه روز سرد پاییزی، داری از پیاده روی میون انبوه کاجهای سوزنی برمیگردی خونه ات، سوز سردی میاد و تو شالگردنتو بیشتر میپیچی دور صورتت. دستاتو میبری توی جیبهای کتت و نم نم بارون روی زمین طرح میزنه و آروم آروم راه میری تا ثبت کنی این لحظههات رو. کم کم که به شدتش افزوده میشه تو پاتند میکنی که مبادا خیس بشه لباسات، سریع میدویی توی خونه ات و درو میبندی، دستت رو میذاری روی سینه ات و حس میکنی ته گلوت انگار چاقو خورده از شدت دوییدنت و نفس نفس میزنی.
صبر میکنی که یکم نفست جا بیاد، دستات از سرما قرمز شده و تو میبریشون سمت صورتت وها میکنی تا شاید گرما رو یکم حس کنی، بوتهات رو از پات در میاری و میذاری توی جاکفشی، کتت رو آویز میکنی کنار چوب لباسی و موهای آشفته ات رو از زیر شال پشمیآزاد میکنی و یه آخیش میگی برای اینکه از شر کش مو خلاص شدی یه چرخ میخوری جلوی آینه و من آمده ام از گوگوش رو برای خودت میخونی و بشکن میزنی.
صدای جرق جرق آتیش و داغ شدن ذغالهای تو شومینه گوشهات رو نوازش میکنه، رودههات که سروصدا راه میندازن تو میدویی سمت آشپزخونه نقلیت و سوپت رو نگاه میکنی، میبینی جا افتاده، یه پیاله از اون سوپ گرمت میریزی توی بشقاب و لیمو رو برش میدی، اون صدای بارون شلاقی بیرون روح سرکشت رو رام میکنه و تو رو ناخوداگاه سوق میده به سمت تماشای این مرواریدهای غلطون توی زمین و آسمون، سوپت رو فوت میکنی و یه قاشق نوش جون میکنی و از پنجرهی خونه ات بیرون رو نگاه میکنی.
این آسمون و این روز قشنگ یه موزیک ملایم کم داره برای رها شدن و ساختن روزت، یه چیزی مثل مش اپ گفتگو- دنی خرسندی. صندلی رو بذاری کنار پنجره و آروم غذاتو نوش جان کنی و گوش بسپاری به نوای بارون و صدای افتخاری که گم میشه میون فضای گرم و راحت و آروم خونه، ظرف رو میذاری کنار و بعد تر چشماتو میبندی و عمیق میشی توی موسیقی و صدای سه تار و پیانو و صدای آتیش و بارون و پاهاتو جمع میکنی و سرتو میذازی روی زانوهات و دلت تا ابد میتونه برای این لحظه و لذت عمیقش بمیره❤
امروز میگه" خاطرم را مبر از یاد" با زبون بی زبونی میگه منو یادت بمونه چونکه امروز خیلی قشنگه، چون حال خوبی داری منم به امروز یه لبخند میزنم و میگم چشم، خاطرات را نمیبرم از یاد... لبخند
+روز و شبتون پر از لذتهای عمیق از لحظهها🌱
یه دست می تونه بقیه دست ها رو به صدا در بیاره :)