حالا که اون فاز شیدایی و مانیک و سرخوشی و خوشمزگی در من هلول کرده بیام یه چیزی بگم بهتون دور هم به من بخندیم، هر چند عادت پسندیدهای نیست و بهتره باهم بخندیم و نه به هم!
سال۹۵ من تو یه وبلاگی مینوشتم، اونموع با یار غارم مریم تازه آشنا شده بودم،بعد از کلی کامنت بازی، گفتبم خب این چه کاریه؟ پاشیم بریم تو تلگرام باهم حرف بزنیم.ما شمارههامونو بعد از یکی دوماه دنبال کردن همدیگه رد و بدل کردیم، جفتمون شبیه هم بودیم اون زمان و برای کنکور تجربی میخوندیم و بگذریم از بدبختی که من برام پیش اومد چندماه بعدش و عدم موفقیت کنکورم...
ما با این مریم خانوم نزدیک به سه ماه حرف میزدیم وبرنامه میریختیم و مشورت میگرفتیم و نصف شب زنگ میزدیم به هم، ساعت 12شب به بعد که وقت آزادمون بود بحثهای فلسفی و فرهنگی و سیاسی و معنوی میکردیم جرقه اش از آهنگ 10:10 گروه اتفاق بود و خلاصه از هر دری سخنی میگفتیم و از مولانا و مریداش و قونیه و همه چی همه چی قصیده میسرودیم و ریا نشه گاهی ام درس میپرسیدیم از هم و گاهی آواز میخوندیم(نامبرده ساعت 2شب مثلا آهنگ سلطان قلبها میخوند) وخلاصه کلی کیفور بودیم از داشتن هم، حالا گذشت و گذشت توی عید نوروز مریم عکسشو گذاشت پروفایلش، منم هیجانی و ذوق زده و جو زده گفتم به به مریم قشنگمون! یهو به من گفت خدایی ما دوتا چقد بوقیم، بعد از این همه مدت حرف زدن و چرت و پرت سراییهامون و خندیدنامون و... هنوز عکس همو ندیدیم، راست هم میگفت؛ واقعا تو یه سیاره دیگه سیر میکردیم. ماهم گفتیم خدایا چه کنیم چه نکنیم، گفتیم مریم جان،الوعده وفا، حالا که تروتمیزو مرتبیم، حالا که ابروها تمیز شده و گیسهامون تروتمیزه، حالا که رخت و لباس نو تنمون کردیم، حالا که دلامون قیشنگ قیشنگ شده و چشامون قلب قلبی از حول حالی که سر سفره هفت سین گفتیم شده، چشششششم.
ما ورداشتیم عکسمونو با ذوق و این صوبتا فرستادیم، آقا چشتون روز بد نبینه، گفتیم الآن برمیگرده بهمون میگه دوست داشتم تو رو اصن با کیفیت DVD ببینمت، دیدیم نه! این مریم جان ما باور نمیکرد این ما باشیم، میگفت خدا لعنتت نکنه تو نظر من یه دختر شدیدا چش خاکستری و گیس گلابتونی بودی بیا و ببین از اینایی که شدیدا قدو قواره اندازهای دارن، از اینا که موهاشون طلاییه، حالا بنده خدا روش نشد بگه زیادی دراز و بی قوارهای ، آقا من اون لحظه انقققققد خجالت کشیدم و انقققد خندیدم که خدا میدونه، جفتمون به تصوراتش از من میخندیدیم، حالا اون روز عکسامونو لحظه به لحظه فرستادیم تو ذهنم میگفتم میرم میگم ببین این همه جلو آفتاب عین گرگ کمین کردم ببینم کدوم عکسم تو آفتاب گیسام خرماییش قشنگتر میشه لااقل اون گیس گلابتونیم به چشمت بیاااااد ولی نگفتم، ولی نگفتم، کاخ آرزوهای مریم عید 96 کلا ویران گشته بود .منم که خجالتییی، کم روووو!!!! یه چیزی میگم یه چیزی میشنوین و هنوز یادمه میگفت خدا لعنتت نکنه تو نظر من یه سیندرلایی ازت ساخته بودم ازت، والا گاهی رودربایستی میکردم باهات حرف بزنم. گفتم شرمنده دادا، مارو به بی قوارگی و درازی و اون چش و چار خرماییمون ببخش، دیگه نشد ننمون ما رو سفید پنبهای و بغلی بزاد، شدیم گندم پوست دیلاق، چش و چارمون خاکستری نشد که ولی با همون چشای وزغی قهوه ایمون و این صوبتا میسازیم نا گفته نمونه به موقع عکس گرفتن اونم باید کلییی خیره بشم به آفتاب و این نور و همه چی خوب باشه یکم تو بعضی عکسا فاز خاکستری طور برداریم. دیگه ببخششششششین! حالا بنده خدا کلی ام از ریخت نداشتهی ما تعریف کردها ولی خبببببب، من یادم نمیره، من یادم نمیره!
+خداوندگارا الحمدالله که دیگه حس چشاییمو از دست دادم، قشنگ موقع ناهار و شام امروز حس کردم کاه میجوام.
+ این پست و دیشب نوشتم، برا مریم هم بازخوانی شده حتی، ایشون در انتها ابراز احساسات خویش را با گفتن "خرررر" مجدد " خرررر" بیان نمودند. خنده
+ خودم داشتم الان میخوندم، فکر میکنم چرا دیشب حین نوشتن این پست اون همه خندیدم به نوع نوشتارم؟ واقعا نیشم چرا باز بود؟ باز رفتم تو فاز جدی بودن، چقدر دیروز غروب تا امروز ظهر خوب بود، اصن واقعا احساس جوونی کردم.
+ ولی من هیچوقت هیچ تصوری از هیچ کی ندارم قبل دیدنش، همیشه چهره اش درهالهای از ابهامه برام تااا زمانیکه باز شود، دیده شود. خنده
+01:24 : تاهمین چند دقیقه پیش دستامو قلاب کرده بودم زیر سرم، تو ظلمات و تاریکی شب خیره به سقف به آیندهی نیومده فکر میکردم، مثلا 10سال دیگه این موقع عایا زنده ام؟! آیا کرونا رفته؟! مثلا چه شکلی شدم؟! واقعا حالم وصف نشدنیه! غم انگیز ترین ایموجی ممکن! هی خدا شکرت.
+ 08:26 : استاده داره درس میده بچه اش اومده میگه منم برم؟؟؟ با لهجه غلیظ شیرازی میگه نه بابات میره اداره، برو او ور عزیزوم!
+ 08:42 : استاد فرمودند، خب من برآتون ویسآ رو میفرستم واتس اپ، به یاری خدا برم دختروم بیدار کنم، صبونش بدم بره مدرسه! موفق باشین. خنده "اینم کلاسای مجازی ما"
کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۱۱۷)