عصری رفتم برای خودم چایی دم کردم، برای معطر شدنش هل اضافه کردم ولی خب برای دل خودم بود، چون بوی زیادی حس نمیکنم اما مطمئنم توی طعمش تاثیر داشت، نبات هم انداختم داخلش و کاپشنمو پوشیدم و شالمو هم پیچیدم دور سرم رفتم توی حیاط نشستم، چاییمو خوردم و بعدم دیدم هوا بدجوری ابراشو کشیده توی هم،آمادهی باریدنه انگار، اما هیچ خبری از قطرهای بارون نیست.
داشتم همینطوری رنگ ابرا و اینارو نگاه میکردم که دیگه کلا نفهمیدم کی عین جنازه پخش شدم و همینجوری زل زده بودم به آسمون. همینکه چشامو بستم ته دلم با خدا کلی وراجی کردم، دعوا هم کردم، تهدید هم کردم حتی! داشتم یه ریز نق نق میکردم و غرغر میکردم، هوا دیگه قشنگ گرگ و میش شده بود، اشکم در اومده بود از حرفا و درد و دلام که یه آن گفتم خب؟ دعوا و جرو بحث بسه، بریم یکم ریلکس کنیم.
دو- سه دقیقه فقط ذهنمو خالی کردم و بعد قطره یهای بارون رو پشت پلکام حس کردم، چشمام آنی باز شد و گفتم دمت گرم! خیلی زود جواب میدیها، تا دنیا دنیاست من عاشقت میمونم، مبادا لحظهای منو یادت برهها، درسته عصبانی میشم، درسته واقعا قاط میزنم، درسته یهو زرتم در میره و میخوام تا قیام قیامت باهات قهر کنم و هیچ وقت هم باهات حرف نزنم، درسته مدام میام پیشت و شکایت میکنم و یا حتی ناشکری کنم ولی من دلم به همین توجههای گاه و بیگاهت خوشه، دلم به همین که اونقدر نق نق کردم که بارون ندیدم توی این آبان و تو سریع فرستادی برام دیروز خوشه. دلم به اینکه همیشه جواب قلب شکسته امو یه جوری دادی که خودم تعجب کردم خوشه، من دلم به بودنت بنده،هر کی هر جور دلش میخواد تو رو میپرسته، منم اینجوری با مدل خودم، با همینحرف زدنای گاه و بیگاهم، با همین ریخت شنبه یکشنبه ام که الان هم عینهو بچههای مف مفو شدم، با همین مسخره بازیام، با همین طلبکار بودنام، با همین مموش شدنهای گاه و بیگاهم پیشت، با همین نفسی که تو این هوای پاکت میکشم، با همین دستایی که گاهی پیشت التماس کردم که نجاتم بدی، با همین چشمایی که گریون شدن که پیدات کنن، با همین لبهایی که از شدت عصبانیت اونقدر جوییدمشون پوسته پوسته شدن، لب میزنم الحمدالله، زمزمه میکنم شکرت. حتی اگه همهی دنیا به درک اسفل السافلین شه تو از من دست نکش، باشه؟
تو فقط اون لحظههایی که میگم عاشقتم، همون لحظههارو بزن روی تکرار، همون موقعهایی که خسته ترینم و با عجز صدات میزنم، همون موقعهایی که غرق شوقم و با همهی ورجه وورجه کردنام صدات میزنم، همون موقعهایی که روحم پر میزنه که بارونتو ببینه و لمس کنه بودنت رو، همون موقعهایی که میرم کوه تنهی درختا و گلا رو لمس میکنم، تنهی درختهارو بو میکشم و نقش برگهارو برای خودم تو ذهنم ترسیم میکنم، همون موقعهایی که با نور آفتابت میون برگ درختهایی که زیرشون دراز میکشم بازی میکنم، همون وقتایی که پاهای برهنه امو میزنم به آب و از خنکیش پر از شعف میشم، همون وقتهایی که حاضرم برای بوی کاه گل و نم نم بارونت بمیرم، همون وقتهایی که عظمتت رو یه جوری بهم نشون میدی که بفهمونی رئیس کیه و انقد سرتق نباشم، همون وقتایی که از همه جا بریدم و کف حیاط پخش میشم که حرفای دلمو باهات بزنم... تو اون لحظهها رو تکرار کن، خودت میدونی و میفهمیمن کفتر جلد خودتم.
مگه نه؟! اگه لغزیدم، اگه بد شدم، اگه آدمیت رو یادم رفت، اگه خواستم ظلمیکنم، تو به یادم بیار، تو بفهمون به من. باشه خدا؟ باشه؟ وقتهایی که حواسم بهت نیست، تو مراقبم باش، وقتهایی که یادم میره تو رو، تو به یادم باش، وقتهایی که حالم بد میشه، تو عامل حال خوبم باش، وقتهایی که قلبم پر میشه از غصه تو دلیل شادی من باش، من دلم به بودنت، به تکیه گاه بودنت، به بی منت بودنت، به حضور همیشگیت، به شنوا بودنت، به آگاه بودنت به حال من توی هر چشم به هم زدنم خوشه. امشب اومدم بنویسم من میدونم که تو امن ترینی همیشه برام امین ترینم. میدونی؟ گاهی حرفهایی که میشنونم منو میشکنن ولی وقتی چشمامو میبندم، نقش اسمت میاد پشت چشمام، قلبم پر تلاطم تر از همیشه میشه، نفسام بند میاد، میگم چطور تونستم تو رو از یاد ببرم؟ تو هیچ وقت نذاشتی ماه پشت ابر بمونه، امروز هم نموند! دیدی؟ توی دادگاه آدما تبرئه شدم، خوشحالم نکرد... راستش هیچ خوشحال نشدم از وضع فجیعی که باعث شد واقعیتها رو بعضیا بفهمن اما تا الان که تو بودی، تا الان که جلو میبردی همه چیزو، از این جا به بعد هم دست خودت، بهت اطمینان دارم. خیلی خیلی عمیق دوستت دارم.
من❤
+ فقط خدا؟ قربون دستت اون یه ربعی که اومدم تو حیاط دراتاقم باز بود یه جیرجیرک اومده تو اتاقم، این شبی دور و بر من نیاد، یا اگه میاد تو تاریکی نیاد، حداقل بتونم ببینمش شوتش کنم بیرون، نصف شب بیخواب نشم دیگه.
+ برم بخوابم که فردا کلی کار دارم.
پیروزی بایدن در ایالت جمهوری خواه آریزونا