آقا من به یه وضعیت بدی الان تو این فصل دچارم که خدا میدونه، جریان از این قراره که اگه پتو نپیچم دورم میخوام از سرما قندیل ببندم، اگه هم پتو بپیچم عینهو رفتم کف صحرای عربستان و دارم از گرما خرما پز میشم. شما یک موجودی رو متصور بشید که پتو به سر عین ارواح سرگردان در طول روز و شب از این سر خونه میره اون سر خونه، گاهی ام حوصلش نمیشه اون همه فاصله پذیرایی تا آشپزخوته رو دور بزنه از اینور اپن میپره اون ور اپن و مایه مضحکهی عام و خاص میشه با این پتوی دست و پاگیر.
امشب یک نفرت عمیق و عجیبی نسبت به این پتو حس کردم که دلم خواست فقط با نوشتن و نق زدن تخلیه بشم. بدبختی میدونین کجاس؟ اونجا که امروز ماکارونی داشتیم و برادر با اون صدای زنبوریش بانگ قرمه سبزی برا ناهار فردا رو سر داد و من باید از گشنگی (گرسنگی) باز تلف بشم.
حالا اینا به کنار، دارم به این قانون جذب لامصب جدی جدی ایمان میارم، فرق نمیکنه محور بحث شما چی باشهها، خوب یا بد به سرتون میاد، قشششششنگ این اوس کریم طوری اون چرخشو میچرخونه ادد همون چیزی که فکرشم نمیکردین صاف وسط زندگیتون بیاد بیوفته!
ولی خدا؟ از افتضاحی این فصلت هرچی بگم کم گفتم! ینی بگیرم اینایی که پاییز میشه فاز پادشاه فصل و برمیدارن و وارونه از سقف آویزون کنم که یادشون بره این همه بدبختی سرما و گرما میکشیم دقیقا چیش خوبه؟ الان این پتو کذاییه دورمه دارم از گرما له له میزنم. حالا همینکه جداش کنم دو دقیقه بعد میخوام قشنگ از سرما بمیرم. این امتحانای سخت سخت چیه از بندههات میگیری؟ واقعا شوخی کثیفی با من دو ساله راه انداختیها، حواست باشه.
همین. تادرودی دیگر بدرود :|
+ حالا این همه از غرهام گفتم، اینم بگم از ساعت 18 وارد یک فاز شیدایی شدم و انگار درونمTNT فعاله. عجیب است عجیب....
امتحان زبان به خوبى و خوشى تموم شد